در تحلیل از جنگ اسرائیل در فلسطین

 

 مقدمه-

در پی اوجگیری جنگ اخیر اسرائیل در نوار غزه، نظرات بسیاری در طیف چپ بیرون آمده است. در این مقطع ما ضروری دیدیم موضع خود را در رابطه با این جنگ و در مقایسه با تحلیل های موجود در دیدگاه چپ بیرون بدهیم. این نکته از این جنبه حائز اهمیت است که دیدگاه چپ اگر انقلابی باشد باید مبتنی بر نظرات مارکسیستی بوده و مسائل سیاسی روز را از پایگاه طبقاتی و در ابعاد جهانی تحلیل کرده و سپس مسئله مهم روز را توضیح دهد.

در رابطه با حمله ی اخیر نظامی اسرائیل به مردم نوار غزه، از نظر ما ضروری است که نه تنها برخی نکات را فراموش نکنیم، بلکه اگر هم به آن آگاه بوده و حتی به زبان می آوریم، بتوانیم آن نکات را در تحلیل از شرایط بگنجانیم. اینکه به مسئله روز به عنوان حادثه ای مقطعی نگریسته و تاریخچه و ابعاد بین المللی آن را در نظر نگیریم، به عقیده ما کمکی به ادامه ی مبارزات انقلابی نمی کند.

از جمله نکات اساسی ای که ماهیت سیاسی و طبقاتی این جنگ را مشخص می کند، چهار نکته زیر است:

1.            ماهیت سیاسی و طبقاتی دولت صهیونیستی حاکم بر اسرائیل، و نه ساکنان یهود آن،

2.            ماهیت سیاسی و طبقاتی حماس و نه مردم فلسطین

3.            رابطه این دو با مردم فلسطین

4.            چرا این چنین سرکوب مردم بی دفاع فلسطین در این زمان انجام گرفت؟

 

در ابتدا اما، لازم است یادآوری کوتاهی از ابعاد جهانی جنگ بین اسرائیل و فلسطین داشته و نقش سیاست جهانی سرمایه ی مالی جهانی(امپریالیزم) و عملکرد آن در این برهه از زمان را فراموش نکنیم، در غیر این صورت نه یک تحلیل مارکسیستی و نه یک تحلیل درست امکانپذیر و یا دقیق خواهد بود، زیرا که عملکرد اسرائیل در آن منطقه در حقیقت پیاده کردن، سیاست امپریالیزم از طریق پنتاگن در آمریکا است.

 

امروز شرایط سرمایه ی مالی جهانی(امپریالیزم) به دلیل انباشت، تراکم و تمرکز سرمایه سبب شده که تقریباً 90 درصد ثروت جهان دست افرادی که شاید کمی بیش تر از انگشتان دست هایمان باشند متمرکز گردد.

بحران همه جانبه ای که سرمایه ی مالی جهانی را گریبانگیر کرده، رشد ابزار تولید است که به چنان درجه ای از تکامل رسیده که عملاً اگر هر کس تنها یک ساعت در روز کار کند، همه ی مردم جهان می توانند از تولید اجتماعی به نحو مطلوب بهره مند گشته و در رفاه کامل بسر برند. یعنی امروز حتی روبات ها می توانند روبات درست کنند و خیلی از شغل های جهان دیگر نیازی به کار بدنی انسانی ندارد، از جمله رانندگی، آشپزی، تمیزکاری، حمل و نقل، فروشندگی و... در چنین حالتی، تولید اجتماعی می باید بتواند نیازهای اجتماعی همگان را بطور مساوی و رایگان فراهم آورد، اما از آنجایی که این روش تولید در سیستم سرمایه داری سودآور نیست، سرمایه داری جهانی منفعت خود را در ایجاد جنگ و تخریب کشورهای جهان می بیند، تا هم ابزار تولید روی دست مانده به کار گرفته شود و هم امکان سرمایه گذاری برای بازسازی فراهم گردد. از اینرو است که ارزش سهام خیلی از صنایع در دوران جنگ بالا می رود، حتی بیش تر از دوران بازسازی!

از آنجایی که امروز هم سرمایه داری جهانی مانند زمان جنگ اول و دوم جهانی وارد یک بحران ساختاری شده است، برای برون رفت از این بحران یا باید ساعت کار نیروهای مولده را (بخاطر پیشرفت نیروهای مولده و نزول کار انسانی و...) در سطح جهان هر روز کم تر و کم تر بکند تا بتواند بشریت را به رفاه رسانده و فاصله ی طبقاتی را هر چه کم تر و کم تر بکند و یا باید بیش از نیمی از مردم جهان را به روش های مختلف از میان بردارد؛ از جمله روش های بکار گرفته شده، یکی این است که سازمان ملل از طریق دو سازمان (یکی سازمان بهداشت جهانی و دیگری سازمان کشاورزی و خواربار AFO یا WHO) مشغول کنترل بیماری ها و نوع مواد غذایی تولید شده در سطح بین المللی است. ایجاد چنین مرکزیت جهانی شاید به نظر بسیار مفید آمده و روشی کارا باشد، اما این «مفید بودن» و «کارایی» در حقیقت نه برای بهبود وضع میلیاردها انسان محروم، که در حقیقت برای گرفتن کامل کنترل بر روی زندگی و طول عمر آن ها نقش باز می کند: 

nashr.de/musik/sazemanMelal.mp4

در چنین سیاستی، سرمایه داری جهانی، نیروهای مولده را به نیروهای مخرب تبدیل کرده و در نتیجه، پیشرفت را نه تنها برای رفاه و زندگی انسانی در نظر نمی گیرد، بلکه پیشرفت نیروهای مولده را فقط در چهارچوب کنترل و کشتار انسان ها سازمان می دهد تا همواره بتواند سود سرمایه های مالی کلان را حفظ کند. از اینرو در نهایت جهان را به یک پایگاه نظامی تبدیل می کند که فرماندهان دستور می دهند و زیر دستان اجرا می کنند و حق هیچ نوع اعتراضی هم ندارند (زیرا پیشرفت نیروهای مولده که به نیروهای مخرب تبدیل شده است، باعث این خواهد شد که در آینده، ربات ها انسان ها را کنترل و کشتار کنند) و کوچک ترین اعتراضی را با گلوله جواب بدهند.

امر مسلم این است که تاریخ سیستم سرمایه داری از حدود 300 سال پیش ناکارآمدی خود را در جهت فعالیت برای منافع عموم برای برقرار رفاه کامل همگانی نشان داده و ثابت کرده است که حتی در مقاطع خاص تاریخ، مثل بعد از جنگ جهانی دوم که دوران بازسازی و سودآوری بود، سرمایه داران، این بازسازی را نه در جهت منافع عموم که صرفاً برای کسب سود بیش تر بکار گرفتند و آنچه به عنوان بهبود وضع کارگر در سطح اروپا رخ داد، در حقیقت متأثر از انقلاب 1917 روسیه و نیز ادامه مبارزات کارگری در سطح اروپا و آمریکا بود. از اینرو است که ما در طول تاریخ هیچ نشانی از اقدامات دولت های سرمایه داری برای بهبود وضع زندگی توده های تحت ستم هیچ کشوری نمی بینیم.

نکته ی قابل تأمل اما این است که حتی مبارزات طبقه ی کارگر بر روی طبقه ی حاکم سرمایه دار، تنها زمانی مؤثر می افتد و به دستاورد تبدیل می شود که کفه طبقه ی کارگر در ترازوی قدرت یا سنگین تر و یا برابر کفه ترازوی طبقه ی سرمایه دار باشد. در تاریخ مبارزات طبقه ی کارگر جهانی مشاهده می کنیم که از زمان انقلابات فرانسه به بعد، مبارزات همچنان ادامه داشته، به نحوی که امکان ایجاد بین الملل اول توسط مارکس و انگلس فراهم می گردد. این جوّ البته با وجودی که به سوی راست منحرف می گردد، اما نهایتاً نیروهایی بودند که این راه را ادامه دادند، مانند لنین و در نهایت انقلاب طبقه ی کارگر روسیه را در اکتبر 1917 ممکن ساختند. تأثیر این انقلاب در ابعاد جهانی بقدری عظیم بوده که بورژوازی حتی امروز نیز از امکان تکرار چنین انقلابی بر خود می لرزد. لذا بعد از این انقلاب، کفه ی ترازو به نفع طبقه ی کارگر جهانی بقدری سنگین شد که در مبارزات طبقاتی در سطح اروپا و آمریکا و حتی خیلی کشورهای دیگر، طبقه ی کارگر موفق شد تا دستاوردهای چشم گیری داشته باشد. این دستاوردها، مانند 8 ساعت کار در روز، دستمزد دو برابر یا بیش تر در ساعات کار نامناسب (مانند شب کاری، در روزهای تعطیل)، بیمه های درمانی، بیمه بیکاری و دستاوردهایی از این قبیل، طبیعتاً برای صاحبکاران، صاحبان سرمایه های بزرگ و سهامداران شرکت ها به منفعت نبود، اما برای چند دهه ای قابل تحمل بود، زیرا که میزان سود از بازسازی بعد از جنگ بالا بود و نیز طبقه ی کارگر در مجموع دارای قدرتی بود که سرمایه داران را به عقب نشینی وادار می کرد.

اما از اواسط دهه 1960 به بعد که مبارزات طبقات کارگری رو به افول رفت و در پی خیانت های اتحادیه های کارگری و نیز احزاب سوسیال دموکرات، احزاب کمونیست استالینیستی و شرکت در حکومت های سرمایه داری و...، در اروپا و آمریکا، این مبارزات محدود و محدودتر شد. تا جایی که در طی لااقل سه دهه ی اخیر، به طور کلی مبارزات منسجم سراسری دیگر وجود نداشته و اعتراضات کارگری به مطالبات پیش پا افتاده و دموکراتیک تبدیل شده است. طی این دوران، طبقه ی سرمایه دار حاکم در عوض، خود را مجهزتر نموده و قدرتمندتر یافت، به طوری که از دو دهه پیش، سیاست های نئولیبرالیستی را پیاده کرد که طی آن، نه تنها در برابر اعتراضات کارگری دستاوردی حاصل نگردید که دستاوردهای قبلی نیز یکی بعد از دیگری از طبقه ی کارگر و زحمتکشان سلب شد. اکنون به مرحله ای رسیده که اگر در گذشته مردم جهان سوم به دموکراسی حاکم بر کشورهای غربی غبطه می خوردند، امروز اغلب دیگر نمی توان تفاوتی در میزان ستم و اختناق حاکم بر این کشورها را مشخص کرد. برای نمونه حق آزادی بیان که قبلاً در کشورهای اروپایی و آمریکا امری پذیرفته شده بود، امروز از جانب دولت های حاکم باز پس گرفته شده و در اروپا و آمریکا می بینیم که عملاً اعلام می کنند که هیچ کس حق دفاع از مردم فلسطین را ندارد (نمونه های بارز آن در آلمان و آمریکا در اخبارِ خودِ طبقه ی حاکم پخش گردید). اگر از این توضیحات واضح فاکتور بگیریم، باید قبول کنیم که حداقل از سال 2000 میلادی به بعد جوّ سیاست جهانی حاکم بر جهان که بدست سرمایه داران کلان جهانی و در سطح گلوبال تعیین می شود، به سوی دیکتاتوری مطلق و فاشیزم پیش رفته است. این فاشیزم را باید «فاشیزم نو» نامید، زیرا وقتی می گوییم «فاشیزم» همه ی اذهان به طرف هیتلر و نازی ها معطوف می گردد، در حالی که آن فاشیزم تنها محلی و ناسیونالیستی بود. فاشیزم نویی که در راه بوده است، شکل جهانی دارد و ابزار آن نیز از طرف سرمایه های جهانی کلان که اقتصاد جهانی را می گردانند، تعیین می گردد.

از آنجایی که طبقه ی کارگر در ضعیف ترین موقعیت خود قرار دارد و کفه ترازو کاملاً به نفع بورژوازی سنگین است، دولت های حاکم امپریالیستی هم دیگر از هیچ چیز هراس ندارند و حالتی وحشی پیدا کرده اند که نه تنها به قوانین داخلی کشورهای خود احترامی نمی گذارند، بلکه به قوانین بین المللی ای که خود بر آن ها توافق و امضاء کرده اند هم وقعی نمی گذارند. نمونه ی این قلدری را در عراق تجربه کردیم که از تمام کثافتکاری هایی که در آنجا انجام دادند، از قبیل تجاوز به زنان، شکنجه کردن اسرا و برهنه کردن آن ها و سپس انداختن سگ به جان آنان، عبور تانک های آمریکایی از روی بدن سربازان زخمی عراقی و ترکاندن شکم و کله آن ها و... فیلم تهیه کرده و در دسترس عموم قرار دادن است. جرئت این همه وحشیگری و خونخواری را تنها زمانی می توان داشت که انسان خود را تنها یکه تاز عالم بداند و در مقابل کشتارهای جمعی و آسیب زدن به توده های بی سلاح و بی پناه کاملاً بی احساس و مصون باشد. در چنین جوی هیچ گونه مطالبه دموکراتیک از قدرت های حاکم معنا ندارد. از اینرو، هیچ گونه مسأله دموکراتیک و حداقل از قبیل حق تعیین سرنوشت ملیت ها در این برهه از زمان در چهارچوب سرمایه داری نه تنها ممکن نیست بلکه امروز خواست های دموکراتیک و حداقل به حق حیات تنزل پیدا کرده است و هر روز بدتر و بدتر هم می شود. در نتیجه حتی تنها برای دستیابی به خواست های دموکراتیک، حداقل و حتی حق حیات مجبور خواهیم شد که از طریق انقلاب کارگری -سوسیالیستی وارد شویم.  

در مورد فلسطین هم مانند سایر کشورهای جهان، فقط یک حکومت کارگری که فارغ از اختلافات مذهبی و ناسیونالیستی باشد می تواند به خواست های مردم فلسطین و مردم یهود ساکن اسرائیل جوابگو باشد و مردم کشورهای دیگر برای کمک به مردم فلسطین (مانند مردم افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و...) فقط و فقط می توانند در کشورهای خود تدارک انقلاب کارگری -سوسیالیستی ببینند تا بتوانند به فلسطین، اوکراین، سوریه، لیبی، یمن، عراق، افغانستان و... همیاری اساسی و انقلابی برسانند. این انقلاب باید بتواند نسبت به انجام تکالیف دموکراتیک و سوسیالیستی به شکل مرکب جوابگو باشد. یعنی برای مثال، رهایی مردم تحت ستم فلسطین باید با برچیدن کل سیستم سرمایه داری همراه باشد، زیرا این دو امر مکمل همدیگرند؛ حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین و ساکنان یهودی آن با برقراری دولت انقلابی پرولتاریا انجام پذیر است. امروزه در تمام کشورها اگر هم راه پیمایی های میلیونی گذاشته شود، سرمایه ی مالی جهانی عقب نشینی نخواهد کرد، زیرا این راهپیمایی ها و اعتراضات سازماندهی شده نبوده و متکی به هیچ تشکیلات حزبی انقلابی و بین المللی نیست. همین امروز راهپیمایی های میلیونی و هزاران نفره در کشورهای جهان در حمایت از فلسطینیان و علیه جنگ و کشتار خونخوارانه اسرائیل انجام می شود، ولی می بینیم که هیچ تأثیر اساسی ندارد. این اعتراضات در آمریکا برای نمونه، بایدن را وادار کرد تا ناتنیوهو در اسرائیل را به دادن وقفه چند ساعته در بمباران مجبور کند، اما این تاکتیک تنها به دلیل اینکه امسال سال برخی انتخاب ایالتی است و سال آینده زمان انتخاب ریاست جمهور است و بایدن وضعیت خوبی در آمار ندارد، پیاده شد نه بخاطر فلسطینی ها. زیرا بایدن هم مانند اکثر مردم فلسطین می داند که چهار ساعت وقفه در بمباران تنها برای کسانی که تندرست، جوان و پولدار هستند می تواند فرصتی برای نجات جانشان باشد، اما توده ی فقیر، معلول، بیمار و کهن سال فلیسطینی در نوار غزه جایی برای فرار ندارد زیرا امکان مالی ندارد. در نتیجه این اقدام بایدن چیزی جز یک شعار توخالی برای فریب معترضان این جنگ در آمریکا نیست. لذا باید برنامه مبارزاتی برای جنگ طبقاتی را در سطح بین المللی برای ساقط کردن سیستم سرمایه داری و برقراری دولت انقلابی پرولتاریا داشت، قبل از اینکه این گونه تظاهرات میلیونی بتواند کارآمد گردد.

 

ماهیت دولت صهیونیستی اسرائیل-

علارغم تمام پروپاگاندایی که رسانه های امپریالیستی از حق سکونت یهودیان در خاک فلسطین بخورد مردم می دهند، اولاً در این بخش از خاورمیانه، مذهب اصل تعیین کننده ملیت نبوده و ساکنان کل این مناطق قرن ها است که با وجود داشتن مذاهب مختلف، همزیستی مصالمت آمیز داشته اند و اتفاقاً کشور فلسطینی ها کم ترین ساکنان یهودی را داشت که مصالمت آمیز در کنار مسلمانان می زیستند.

ایجاد دولت صهیونیستی اسرائیل بعد از جنگ جهانی دوم اساساً برای ایجاد پایگاهی نظامی در منطقه خاورمیانه برای آمریکا بود و دیگر اینکه فلسطین دارای یک تشکیلات چپی بود و بسیار فعالی بود به نام سازمان آزادیبخش فلسطین که وجودش در منطقه به نیروهای چپ (بویژه استالینیستی) کمک های زیادی می رساند. گروه های چپ ایرانی به ویژه چریک ها در آنجا تعلیمات نظامی می دیدند.

دولت صهیونیستی اسرائیل که در واقع توسط سرمایه ی مالی جهانی ایجاد و از آستین آمریکا بیرون آمد، الزاماً همه یهودی نیستند. صهیونیزم مانند فاشیزم، ابزار سرکوب دولت های سرمایه داری است. ماهیت دولت صهیونیستی اسرائیل هیچ فرقی با فاشیست های اوکراینی یا داعشی های عراقی یا طالبان در افغانستان ندارد. ماهیت یکی است، این ظاهر است که بر حسب شرایط شکل عوض می کند. این ماهیت را در عملکرد آن ها می توان دید. برای نمونه ویدئوهایی که خودشان از خودشان تهیه می کنند، گویای این امر است: اسرائیلی ها از طرز کشتن یک دختر اسرائیلی فیلم می گیرند، داعشی ها از طرز سربردیدن مخالفان مذهبی خود فیلم تهیه می کنند، طالبان از سنگسار کردن زنان فیلم می گیرد و همانطوری که اشاره کردیم آمریکائی ها در عراق از وحشیگری های خود فیلم تهیه می کنند... سخت نیست که دریابیم که این ها همگی سیاست امپریالیزم در هر منطقه ای به اقتضای وقت است. و نیز به اقرار سران حاکم آمریکا، خودشان این گروه ها را با پول سازماندهی کرده و می کنند. رهبری حماس هم یکی دیگر از این گروه های مزدور امپریالیزم است.

آمریکا از زمان ایجاد دولت صهیونیستی در اسرائیل تا به امروز بیش از 130 میلیارد دلار تنها هزینه ی ابزار جنگی کرده است. اما برای درهم کوبیدن مقاومت انقلابی مردم فلسطین، تنها این ابزار جنگی کافی نبود، بلکه باید طرحی ریخته می شد که نه تنها سازمان آزادیبخش فلسطین نابود می گردید، بلکه کل خط سیاسی این ملت از درون متلاشی می شد و همزمان درس عبرتی برای نیروهای چپ می گردید. ایجاد گروه حماس طرحی بود که برای این مقصود ایجاد گردید.

 

ماهیت طبقاتی حماس-

گروه حماس را صهیونیست ها با سرمایه ی آمریکایی ساختند تا جنبش انقلابی فلسطین را به بیراهه برده، منحرف کرده و آن را از هم بگسلند. حماسی ها با الفتحی ها درگیری های خونینی در گذشته داشتند. در نهایت امپریالیزم آمریکا از طریق حماس توانست سازمان آزادی بخش فلسطین که در رأس آن الفتحی ها با دیدگاه چپی قرار داشتند را از هم بگسلد و با کشتن یاسر عرفات در فلسطین، حرف اول را حماس و حزب الله لبنان بزنند. رهبری تمام این گروه های مذهبی در دست «سی. ای. آی» آمریکا می باشد. اَعمال حماس در هر مقطعی نه برای منافع مردم تحت ستم فلسطین که برای زمینه چینی برای یورش و وحشیگری اسرائیل نسبت به این مردم صورت گرفته و می گیرد. چنانچه در همین مقطع کنونی که اسرائیل به اندازه بمب هیروشیما، بر سر فلسطینیان نوار غزه بمب ریخته، حماس در جواب به اینکه چه برنامه ای برای دفاع از مردم غزه دارد، گفته است که هیچ! و چه به سر مردم غزه می آید باز گفته مسئله حماس نیست!

 

رابطه این دو با هم-

لذا به وضوح می توان دید که حماس هم مانند بقیه گروه های تروریستی که از طریق سرمایه ی مالی جهانی تأمین می شوند، گروهی است در خدمت منافع امپریالیزم و در حقیقت هیچ ربطی به مردم فلسطین و به ویژه در حال حاضر مردم نوار غزه ندارد. اگر به جنگ نابرابر و وحشیگری مدرن اسرائیل از آغاز این جنگ تا کنونی بنگریم، ملاحظه می کنیم که حماس برای ایجاد جو خشمگین لازم در آن منطقه، اولین حمله را آغاز می کند تا دست اسرائیل باز بوده، بتواند نوار غزه را بکوبد. اسرائیل هم می گوید هدفش از کوبیدن هوایی و زمینی نوار غزه کشتار هزاران هزار مردم بیگناه در واقع به اصطلاح نابود کردن حماس است. اما همانطوری که تا به امروز دیده ایم، این نه حماسی ها هستند که دارند نابود می شود! برای به اصطلاح برانداختن گروه حماس، این گروه تا کنون هیچ ضربه موثری نخورده، در حالی که در نوار غزه کشتار مردم عادی به مرحله نسل کشی رسید.

به وضوح می توان دید که این چیزی جز سیاست امپریالیستی در منطقه نیست. همین سیاست را به انواع دیگری در افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن و همین اواخر در اوکراین پیاده کردند.

 

چرا این چنین سرکوب مردم بی دفاع فلسطین در این زمان انجام گرفت؟

اگر چه هدف از به پا کردن این جنگ و یورشی این چنین خانمان سوز و نسل برانداز هنوز دقیقاً روشن نیست، اما ما معتقدیم که شکست سرمایه ی مالی جهانی در جنگ اوکراین و اینکه همین چند روز اخیر موضوع تحویل بخشی از اوکراین به عنوان غنیمت جنگی به روسیه و پایان داد به این جنگ مطرح گردیده، می باید در جوی پوشیده و بی سر و صدا انجام پذیرد، تا کم تر توجه جهانی نسبت به آن جلب شده و آبروریزی کم تری برای کشورهای امپریالیستی داشته باشد. صحت این تحلیل را همچنین در این می توان یافت که به محض شروع جنگ در نوار غزه، مدیای امپریالیستی دیگر هیچ پروپاگاندایی را از وضعیت جنگ در اوکراین جار نمی زند؛ به عبارتی، جنگ در اوکراین به آخر رسیده و حالا باید راهی بی سر و صدا برای برون رفت از آن یافت.

در چنین سیاستی، محاسبات امپریالیستی درست از آب در آمد: جنگ این چنینی در نوار غزه، چنان بیرحمانه، وحشیانه و غیرقابل قبول بود که تظاهرات در سطح بین المللی علیه اسرائیل گذاشته شد و به نوعی تمام توجه ها از اوکراین به طرف نوار غزه چرخید. سیاست از این بهتر دیگر نمی شد جور کرد! دیگر کم تر کسی هم سئوال می کند پس عاقبت جنگ با روسیه چه شد؟! و چگونه به پایان رسید؟!

به امید اینکه توده ی مردم تحت ستم جهانی هر چه زودتر به نتیجه برسد که ما در مرحله ای زندگی می کنیم که هر دم، این گونه جنگ ها را سرمایه ی مالی جهانی مجبور است برای منافع خود به پا کند و با توجه به تکنولوژی امروز و با در دست داشتن منابع رسانه های خبری امپریالیستی، نابودی و حتی نسل کشی ملت ها دمِ گوش ما است. پس وقت آن رسیده که برای برانداختن کل نظام این سرمایه ی مالی جهانی بپا خیزیم.

این خیزش اگر چه در نقاط مختلف جهان ممکن است همزمان نباشد ولی باید متوالی باشد و برای این منظور باید تشکیلات انقلابی داشت که استراتژی کلی اش برانداختن سرمایه داری و برقراری سوسیالیزم انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر انقلابی جهانی در تمام کشورهای جهان باشد. و این مستلزم داشتن حزب انقلابی با برنامه ی انقلابی است. در این راه باید خود را آماده جنگ مسلحانه کرد، زیرا با موقعیتی روبرو خواهیم شد که برای مثال هم اکنون فلسطین و نوار غزه روبرو است.

از اینرو است که ما بدون داشتن چنین پشتوانه تشکیلاتی و برنامه برای گرفتن قدرت بدست پرولتاریای انقلابی، با هر گونه تشویق مردم به بیرون ریختن برای درگیری با نیروهای مزدور رژیم هر کشوری مخالفیم و معتقدیم که این نیرو باید صرف سازماندهی انقلابی این مردم گردد، تا در یک جنگ طبقاتی به پیروزی نهایی دست یابند.

و در آخر باید تأکید کنیم که با توجه به اینکه اینگونه جنگ های امپریالیستی، کشورهای جهان را به شکلی نابود می کند که آن ها را صدها سال به عقب برمی گرداند و در نتیجه شرایطی برای داشتن طبقه ی کارگر باقی نمی ماند، لازم است که طبقه ی بی چیزان برای نجات و حفظ جان خود استراتژی انقلابی برای برقراری یک جامعه ی سوسیالیستی را اتخاذ کنند. زیرا وقتی امپریالیزم، کشوری را مانند افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، اوکراین و... نابود می کند، زیربنای ساختار اقتصادی این کشورها را هم به نحوی از بین می برد که بازسازی آن ها به دست توده ی مردم تهیدست بطور کلی غیرممکن می شود، مگر اینکه قدرت سیاسی را همین توده های تهیدست به کف آورند و بازسازی را برای تأمین نیازهای خود برنامه ریزی کنند.

 

یاشار آذری

13 نوامبر 2023

22 آبان 1402

 

 

آدرس اينترنتی کتابخانه: http://www.nashr.de

ايمل ياشار آذری: yasharazarrii@gmail.com

مسئول نشر کارگری سوسياليستی: ياشار آذری