ماهيت حزب پيشرو کارگری انقلابی

 

نظام سرمایه امروز در مرحله ی افول یا سرازیری قرار گرفته است. در طول تاریخ نظام سرمایه داری در سطح جهانی، دوره هایی از بحران های عظیم اقتصادی وجود داشته است که هر بار با ترفندهای مختلف از جانب کشورهای امپریالیستی، نظام سرمایه داری توانسته با آن بحران ها مقابله نموده و خود را از مخمصه رها سازد. این ترفندها در هر زمانی متناسب با شرایط بین المللی پیاده شده است. نمونه های آن ایجاد جنگ جهانی اول و دوم به وسیله ی کشورهای امپریالیستی و نیز حمله مستقیم نظامی و غیرنظامی به کشورهای پیرامونی و روی کار آوردن عوامل خود در این کشورها بوده است. به بحران هایی که سرمایه داری موقتاً موفق به بیرون کشیدن خود از آن ها شده، بحران های ادواری گفته می شود. امروز اما، در ادامه روند رشد نظام سرمایه داری، شکل جهانی سرمایه (گلوبالیزاسیون) که بعد از فروپاشی بوروکراسی های بلوک شرق، قرار بود به نجات نظام سرمایه داری جهانی بشتابد، خود به بن بستی بزرگ برخورد کرده، بطوری که برای این نظام راه رهایی باقی نمانده است. از اینرو به این مرحله از بحران نظام سرمایه داری بحران ساختاری نیز گفته می شود. در این مرحله، کشورهای امپریالیستی با استفاده از سرمایه های جهانی و طرح های سیاسی، اقتصادی و نظامی از طرف موسسات خود مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و... به جنگ و قتل عام توده های مردم فقیر و گرسنه ی کارگر و زحمتکش رفته و یا با به قدرت رسانیدن رژیم های فاشیستی و شبه فاشیستی، دیکتاتوری، سرکوب و کشتار طبقه ی کارگر و زحمتکش کشورهای جهان به ویژه خاورمیانه به طور کلی پرداخته است.

با فروپاشی بوروکراسی های بلوک شرق و هار شدن سرمايه داری جهانی، کشورهای امپریالیستی با سازماندهی جديدی وارد مبارزه ی طبقاتی شده و ضمن ميليتاريزه کردن خود و هم-پیمانانشان بیش از هر زمان دیگری، جهان را به خاک و خون کشیده اند (یوگسلاوی، اوکراین، ليبی، مصر، عراق، یمن، افغانستان و...).

بر طبق سیاست های اقتصادی "سرمایه داری جهانی" امروز جهان به سه منطقه تقسیم شده است: اولی مرکز بزرگ ترين انحصارات و کارتل های جهان (کشورهای متروپل اروپا و آمريکا) است که توليد وسايل توليد را به خود اختصاص داده است و به وسیله ی آن کل تولید جهان را نیز در کنترل دارد. منطقه دوم به توليد وسايل مصرفی و کارخانجات مونتاژ اختصاص داده شده (چين، هندوستان و...) زیرا در این منطقه طبقه ی کارگر هیچ گونه سازماندهی نداشته و از هیچ گونه مزایا و حقوقی برخوردار نیست. منطقه سوم (مانند خاورميانه) را فقط به عرضه ی مواد خام اختصاص داده و در آن ها هیچ گونه کارخانه ای، حتی از نوع کارخانجات سابق تولید مواد مصرفی نیز ساخته نمی شود و برعکس کارخانجاتی هم که موجود است را به هر وسیله ممکن به نابودی می کشد. در مناطقی مانند ایران تنها صنعت موجود، صنعت استخراج منابع و معادن می باشد که اجازه ادامه فعالیت می یابد.

در کشورهای متروپل که کنترل تولید به طور کلی در انحصار شرکت های بزرگ و چندملیتی قرار دارد، تولید اجزای یک ابزار تولید در انحصار کارخانجات تولیدی مختلف قرار داشته و حتی برخی از این اجزاء داخل کشورهای متروپل ساخته نمی شود. در نتیجه این انحصارات تولیدی، برای طبقه ی کارگر این کشورها یک پراکندگی و بی ارتباطی طبقاتی به وجود آورده که در پی آن داشتن سازماندهی صنفی به علت نداشتن پشتوانه از کارگران سایر کارخانجات در مبارزات طبقاتی بی نتیجه شده و در پی آن طبقه ی کارگر به اندازه ای منفعل گشته که به هیچ عنوان به داشتن سازماندهی سراسری فکر نمی کند. اتحادیه های سابق هم سال ها است به طور تدریجی برچیده شده (در بیشتر ایالات آمریکا) و در مبارزات صنفی نقشی ندارند (اکثر اتحادیه های اروپا) چه رسد به سازماندهی سراسری طبقه ی کارگر.

از طرف دیگر، از آن جایی که تولید محصولات مصرفی به مرحله ی اشباع خود رسید، کشورهای متروپل کسب سود افزونه را در انتقال این کارخانجات به کشورهایی دیدند که در آن ها نه تنها سطح دستمزد از سایر کشورهای جهان پایین تر بود، بلکه سطح مبارزات طبقاتی کارگران نیز به صفر می رسید و امکان سازماندهی برای انقلابات کارگری در آن ها وجود نداشت، مانند چین، هند و... که در آن ها طبقه ی کارگر از هیچ گونه حقوق و مزایایی برخوردار نبود. در این کشورها کارگران برای یافتن لقمه نانی به هر نوع ستمی از جانب کارفرمایان تن در داده و شکایت نمی کنند. در نتیجه محصولات مصرفی هم به قیمتی بسیار نازل تولید شده و در بازار جهانی به فروش رسیده و سود بسیار کلانی در مقایسه با تولید این کالاهای مصرفی در کشورها متروپل، به دست آمده که به سرمایه های این شرکت های انحصاری افزوده می گردد و هم سرمایه گذاری در آن ها مصون از هر گونه دغدغه خاطر است.

با سیاست های نئولیبرالیستی سرمایه داری جهانی (گلوبالیزاسیون)، کشورهای امپریالیستی کوشیدند که با حمله ی نظامی (به افغانستان و عراق)، جنگ داخلی (اوکراین، لیبی و سوریه) و به قدرت رسانیدن عوامل دست نشانده و مزدوران خود (مانند رژیم ایران و رژیم نظامی مصر) و سرکوب قیام های مردمی (از قبیل مراکش و یمن) در این مناطق، این کشورها را یا به نابودی فیزیکی کامل بکشند و یا با ایجاد خفقان و دیکتاتوری شدید توسط نظام های فاشیستی و شبه فاشیستی ای که سر کار گماردند، اقشار مختلف طبقه ی کارگر این کشورها را به نابودی کامل کشانده (مانند سوریه، عراق، لیبی و افغانستان) و یا از شدت بیکاری و گرسنگی، آنان را به طبقه ی بی چیزان تقلیل داده اند که برای سیر کردن شکمشان خود را در خدمت پلیس نظام حاکم در می آورند.

با ایجاد گروه های تروریستی در منطقه ی خاورمیانه (مانند القاعده و طالبان در افغانستان و سپس داعش در منطقه بین سوریه و عراق)، کشورهای امپریالیستی کوشیده اند تا برای دسترسی مستقیم به منابع زیرزمینی خاورمیانه، مردمان زحمتکش این کشورها را به خاک و خون کشیده و تا حد امکان نابود نماید. رهبران داعش نیز مانند القاعده از عناصر دستگاه جاسوسی «سیا» در آمریکا هستند که نقشه های سیاست سرمایه داری جهانی را به اجرا در آورده اند. مردم فقیر و زحمتکش و بی چیز افغانستان به دست القاعده و در جنگ تحمیلی از جانب امپریالیزم نابود شدند و امروز هم هنوز درگیر مقابله با کشتار طالبان می باشند. کشتار داعش در منطقه عراق آن چه از عراق پس از جنگ تحمیلی آمریکا باقیمانده بود را نیز نابود کرده و با خاک یکسان کرد و به طور کلی تمام موانع باقیمانده را از سر راه چپاول سرمایه داری جهانی در آن کشور برچید. داعش در کوبانی مردم فقیر و زحمتکش آن ناحیه را به طوری به خاک و خون کشیده است که زن و مرد کوبانی برای زنده ماندن مجبور شده اند تا به طور شبانه روزی در جنگ تنگاتنگ با داعش باشند.

به این ترتیب است که نابودی کشورهای خاورمیانه و یا سرکوب کامل جنبش های توده ای آن به ساختار اقتصادی سرمایه داری جهانی حیاتی تازه بخشیده است. زیرا در خاورمیانه تنها زمینه رشد صنعتی مورد نظر کشورهای امپریالیستی با سرمایه گذاری های بانک جهانی باقیمانده، منحصر به استخراج مواد خام زیرزمینی می باشد و برای دسترسی مستقیم به این منابع نیاز به نابودی کامل مبارزات اقشار زحمتکش طبقه کارگر این کشورها دارد.

در این برهه از مرحله نظام سرمایه داری که تراکم سرمایه در دست های هر چه قلیل تری از سرمایه داران کلان بین المللی متمرکز شده است، این سرمایه داران تنها در جهت رقابت نه تنها به دنبال کوتاه کردن دست سرمایه داران کوچک تر از بازار جهانی هستند، بلکه برنامه ی سرکوب اقشار تحت ستم طبقه ی کارگر را در تمام کشورهای جهان در سر می پرورانند. درون ارگان های جاسوسی و امنیتی جهانی مانند «سی آی ای» ("سیا" آمریکا) و ارگان های مشابه آن در بقیه ی کشورهای امپریالیستی عناصری پرورش می یابند که پس از آموزش می توانند سیاست های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را در هر منطقه ای از جهان متناسب با نیازهای سیاسی سرمایه داری جهانی برای کسب سود سرمایه بیشتر، پیاده کنند. در این راستا ما شاید رشد فاشیزم نویی در سطح بین المللی هستیم که با فاشیزم در زمان جنگ جهانی دوم متفاوت است و فرق آن در اين است که اين فاشيزم اولاً به دست نه يک کشور بلکه از طريق سرمايه ی مالی جهانی سازماندهی می شود. دوماً شکل نه ملی بلکه بين المللی به خود می گيرد و به همين خاطر خطرناک تر از فاشيزم قبلی می باشد.

رشد این فاشیزم نو با جنگ تحمیلی آمریکا در افغانستان و ایجاد گروه های تروریستی القاعده و طالبان شروع شد و پس از آن با نقشه ی کشتار صدها نفر و زخمی شدن هزاران انسان بی گناه در روز 11 سپتامبر 2000 کار خود را ادامه داد تا شرایط ذهنی مناسب برای داستان های ساختگی خود در مورد داشتن سلاح های کشتار جمعی صدام حسین را فراهم بیاورد. در عراق بیش از یک میلیون و پانصدهزار انسان کشته شدند و میلیون ها انسان دیگر معلول، بی سرپناه، آواره و گرسنه رها گشتند؛ عراق با خاک یکسان گشت، اما اثری از اسلحه شیمیایی یافت نشد. اما دولت امپریالیستی آمریکا به جای دست کشیدن از این جنایات، اقدام به گرفتن عکس و فیلم برداری از تجاوزات گروهی یا تکی سربازان آمریکایی به زنان و مردان عراقی کرده و زمانی که با تانک های خود از روی بدن های نیمه جان سربازان عراقی عبور می کردند و بدن آنان مانند بادکنک زیر تانگ می ترکیدند، به خنده و شادی پرداخته و خود از آن ها فیلم برداری کردند و از پخش آن در سطح جهانی اِبايی نداشتند. بعد از اين جنايات آمريکا گروه های تروريستی القاعده و داعش نيز با سربريدن، زنده زنده آتش زدن و زنده به گور کردن انسان ها، سرسپردگی خود را نسبت به امپرياليزم آمريکا و سرمايه داری جهانی ثابت کرده و با انجام اين اعمال وحشيانه و شنيع جو منطقه را همواره وحشت زده نموده و خاورميانه را با خاک يکسان کرده اند.

در زمانی که نظام سرمايه داری به مرحله ی بحران ساختاری خود می رسد، روند افول آن با سرعت طی شده و عاقبت اين نظام را با بن بست های عظيم و تعيين کننده ای روبرو می گرداند که برای نجات خود دست به اقدامات شديد، کاری و بی رحمانه ای بزند. در زير چند نمونه از اين اقدامات را برمی شماريم:

 

1-      از يک طرف انباشت پول نقدينه ای که روی دست صاحبان سرمايه مانده و امکان سودآوری ندارد(مانند خريدن نفت خام ارزان توسط شرکت های نفتی چندمليتی در اوايل دهه ی 2000 و فروش بنزين در پمپ بنزين های آمريکا با 300 درصد سود که بنا به گزارش خود اين شرکت های نفتی به قدری پول نقد انباشته شد که نمی دانستند با آن ها چه بکنند.) از طرف ديگر اشباع توليد وسايل توليد و توليد کالاهای مصرفی که نظام سرمايه داری را به بحران ساختاری و غيرقابل حل فرو برد.

2-      همان طوری که پيش تر توضيح داده شد در کشورهای متروپل و کشورهائی که توليد وسايل مصرفی می کنند و از نظر مبارزات طبقاتی عقب افتاده ترند و از هيچ گونه سازماندهی ای برخوردار نيستند(چين و هندوستان و...) انتظار انقلابات کارگری نمی رود. اما سرمايه داری جهانی در منطقه ی خاورميانه به تجربه آموخته است که از يک طرف اين منطقه دارای پتانسيل انقلابی در ميان اقشار طبقه ی زحمتکش طبقه ی کارگر بوده و از طرف ديگر دارای منابع و معادن زيرزمينی عظيمی است که سرمايه داری جهانی بدان ها نيازمند است. از اين رو در سياست های سرمايه داری جهانی ضرورت نابودی اين کشورها تا جای ممکن و سلطه بر اين منابع و معادن  پيدا شد.

3-      امپرياليزم در گذشته بحران های ادواری خود را نهايتاً با جنگ و تخريب کشورهای جهان حل می کرد(مانند جنگ جهانی اول و دوم) و خود را از درون اين بحران ها برای دوره ای بيرون می کشيد. اما در اين برهه از زمان که سرمايه داری جهانی به عمق بحران ساختاری -بحرانی که در ماهيت نظام سرمايه دار است و قابل حل شدن نيست-فرو رفته برای نجات خود ديگر تنها بر روی جنگ های امپرياليستی نمی تواند تکيه کند و احتياج به دسيسه های ديگر دارد. از اين رو دست به تشکيل گروه های تروريستی در منطقه زده و آن ها را تأمين جانی و مالی و ابزاری می کند؛ گروه هائی مانند القاعده و طالبان در افغانستان و داعش در عراق، سوريه و ليبی شکل گرفتند. اين گروه ها در نتيجه ی نياز امپرياليزم به ادامه جنگ و تخريب و نابودی هر چه بيش تر اين مناطق -با کشتار عظيم بخشی از اقشار مبارز و زحمتکش طبقه ی کارگر و تبديل کردن بقيه ی جامعه کارگری به طبقه ی بی چيزان- ايجاد گرديدند تا سرمايه داری جهانی با سلطه ی مستقيم بر اين مناطق بتواند از منابع و معادن زيرزمينی اين کشورها بهره برداری با ارزان ترين مخارج نموده و با دستآوردهای خود از اين راه سودهای کلانی را به جيب بزند.

4-      بر اثر ويرانی در کشورهای خاورميانه اين مناطق برای سال ها به عقب برگشته و ساختار اقتصادی و اجتماعی خود را از دست داده اند در نتيجه اقشار مختلف کارگری نيز ماهيت طبقاتی خود را از دست داده و در نتيجه قادر به سازماندهی خود جهت مبارزات طبقاتی نمی باشند و از پس اين رو، انجام انقلابات کارگری در اين کشورها برای مدت نامعلومی به تأخير خواهد افتاد.

5-      با راه دادن ميليون ها انسان آواره ی جنگی از مناطق جنگ زده ی خاورميانه به کشورهای اروپائی و آمريکای شمالی، سرمايه داری جهانی قصد قرار دادن شهروندان اروپائی و آمريکائی را در مقابل اين آوارگان داشت تا با استفاده از تضادهای ملی/نژادی، زبانی و دينی بتواند جو اروپا و آمريکا را تا حد ممکن پليسی نمايد. اما در بدو ورود اين آوارگان به عنوان پناهجو مورد استقبال عظيم مردمی قرار گرفتند و در نتيجه هدف کشورهای امپرياليستی از اين تاکتيک برآورده نشد و در نتيجه تاکتيک نوينی را از آستين بيرون کشيد: در ميان سيل عظيم اين پناهجويان عناصر وابسته به داعش هم به کشورهای اروپائی و آمريکائی راه يافتند. دولت های امپرياليستی با پذيرش اين عناصر در ميان عده ی قليلی از پناهجويان راه را برای استراتژی آينده خود در کشورهای غربی هموار کردند و عده ی بسيار زيادی از اين پناهجويان را باز پس فرستاده اند. از طرفی استراتژی مورد نظر اروپا ايجاد همان جو پليسی و اختناق آميزی است که در آمريکا پس از حادثه ی 11 سپتامبر معمول گرديد و لذا برای اين منظور يکی از تاکتيک های مناسب تروری بود که باعث گشتار چند صد نفر از انسان های بی گناه پاريس گرديد.

6-      يکی از راه های کسب سود افزوده به نازل ترين قيمت سرمايه گذاری در بورس ها و سهام می باشد. کارآيی اين بورس ها در انباشت سودافزونه در اين است که اولاً در رابطه ی مستقيم با نرخ بیکاری قرار دارد. يعنی هرچه نرخ بیکاری بالاتر رود ميزان سود حاصل از اين بورس ها و سهام در بازار جهانی بالاتر می رود و دوماً رابطه ی مستقيم با سياست های تخريب گرايانه ی امپرياليستی در سطح جهان نيز دارد. يعنی با ايجاد جنگ و گشتار در هر گوشه از جهان نرخ سود سهام نيز به همين نسبت بالا می رود.

در دوران کنونی افول سرمايه داری که ناشی از بحران های ساختاری اش می باشد، فاشيزم نو در جهان در حال سازماندهی است. لذا نيروهای پيشرو کارگری و هر انقلابی ديگری بايد بر اين مبنا خود را سازماندهی کند.

در اين برهه، سرمايه داری جهانی (گلوباليزاسيون) به مرحله ای از افول رسيده که بر اثر آن نه تنها قادر به برآورده کردن مطالبات کارگری نيست، بلکه دست آوردهای گذشته ی طبقه ی کارگر را نيز از کارگران بازپس می ستاند، حتی در اروپا! در نتيجه اتحاديه های کارگری باقی مانده از گذشته به طور کلی کارآيی خود را از دست داده و به تدريج برچيده می شوند(مثل وضعيت امروز اتحاديه های کارگری در ايالات متحده آمريکا). بر اين اساس حتی برای مبارزه در راه مطالبات صنفی به ويژه در ايران، کارگران نياز به يک فدراسيون سراسری دارند تا مطالبات صنفی آن ها را در يک حوزه ی سراسری و با حمايت ساير اقشار طبقه ی کارگر درون چنين فدراسيونی به پيش برد و از اين طريق به جبهه ی متحد کارگری کمک شايانی می کند.

لنين و تروتسکی هم پيش از انقلاب اکتبر به اين نتيجه رسيده بودند که به وسيله ی نظام سرمايه داری در مرحله ی امپرياليزم، در واقع داشت رو به افول می رفت و در نتيجه انتظار هيچ گونه «گشايش»ی از دولت بورژوائی کرنسکی نداشتند و در پی اين درک بود که به ساختن حزب مخفی پيشروان کارگری دست زدند؛ همان حزبی که بعد به حزب انقلابی بلشويک معروف گشت.

کارگران پيشرو به طور اخص بايد به ساختن هسته های کاملاً مخفی کارگری سوسياليستی اقدام نمايند، که از طريق آن به حزب پيشرو کارگری انقلابی در عمل دست يابند.

به همين دليل اکنون در تمام کشورهای خاورميانه که طبقه ی کارگر آن به اثر سياست های فعلی سرمايه دار جهانی به طبقه ی بی چيزان تبديل شده و خواهند شد نيز راهی بجز انقلاب سوسياليستی ندارند. زيرا  در اين برهه نظام سرمايه داری جهانی مراحل افول خود را طی می کند عملاً مشاهده کرده ايم که مشغول بازپس گرفتن دستاوردهای گذشته ی طبقه ی کارگر در تمام کشورهای جهان بوده است و در منطقه ی خاورميانه ما شاهد حمله ی پليس ضربتی به کارگران هنگام اعتصابات و تظاهرات بوده ايم؛ رژيم های اين منطقه هرگز توانائی برآورده کردن مطالبات صنفی و دموکراتيک اقشار مختلف طبقه ی کارگر را ندارند و مجبورند تا به توده ی زحمتکش طبقه ی کارگر حمله ور شده و با دستگيری و زندان و يا گشتن آنان به هر نحو ممکن جلوی هرگونه مبارزه ای را بگيرند. از اين رو می بايد نتيجه گرفت در چارچوب نظام سرمايه داری اين کشورها ديگر نمی توان به دفاع از حق و حقوق خود پرداخت. در اين صورت است که تنها راه باقی مانده و ممکن برای مبارزه، داشتن يک حزب پيشرو کارگری و انقلابی است تا به همراه يک برنامه انقلابی بتواند انقلاب سوسياليستی را تدارک ببيند.  

اين حزب که بايد به شکل کاملاً مخفی عمل کند، از اين نظر حزب پيشرو طبقه ی کارگر می ناميم که متشکل از پيشروان انقلابی طبقه ی کارگر است و نه حزب کل طبقه ی کارگر که در مرحله پيروزی انقلاب به آن حزب کمونيست طبقه ی کارگر در سطح کشور گفته می شود. از اين رو سازمان دهندگان حزب مخفی پيشروی کارگری بايد از آگاه ترين، متعهدترين، باانضباط ترين، باارداه ترين و با ازخودگذشته ترين عناصر انقلابی درون طبقه ی کارگر باشند. يکی از دلايل لزوم به امر مخفی کاری شديد، وجود دولت سرمايه داری شبه فاشيستی است که با ايجاد رعب، وحشت و خفقان امکان حتی فعاليت نيمه مخفی را هم نمی دهد. دوم نفوذ ايدئولوژی هيئت حاکم است که به درجات مختلف بر سطح جامعه غالب بوده و حتی طبقه ی کارگر هم به آن مبتلا می باشد. حزب مخفی پيشروان انقلابی طبقه ی کارگر تنها حزبی است که به اين دونکته در پياده کردن برنامه ی عمل خود آگاهی و توجه مبرم دارد و عملاً از عناصر انقلابی بسيار معدود شکل می گيرد.

اعضای اين حزب که متشکل از هسته های مخفی است، ضمن رعايت دقيق و حساب شده ی اصول مخفی کاری کامل خود، هرگز به هيچ نوع تشکلی که از پيش قالب ريزی شده و از عناصر آن شناخت کامل و دقيق ندارند، وارد نمی شوند. (مانند، شورای هماهنگی، اقدام کارگری، شورای پیگيری و...)

سالم ماندن هسته های مخفی حزب پيشرو کارگری انقلابی به يک عامل اساسی متکی است و آن، داشتن رعايت سانتراليزم دموکراتيک است که بر اساس آن مرکزيت حزب برای کنترل بر روی مسائل تشکيلاتی بايد سالم بوده و شورائی عمل کند. به بيانی ديگر، اين حزب در بحث های درونی کاملاً دموکراتيک عمل کرده و همه اعضاء از حق مساوی برخوردارند و در هنگام پياده کردن تصميمات عملاً بايد تحت نظم مرکزی باشند. به اين دليل مرکزيت شورائی انقلابی و سالم مهم ترين اصل در موفقيت عملی آن است.

تجربه ی انقلاب اکتبر و بين الملل سوم به رهبری لنين و سپس تجربه ی اپوزيسيون و بين الملل چهارم به رهبری تروتسکی نشان داد که وقتی رهبری منحصر به يک نفر باشد با از بين رفتن او کل تشکيلات هرچند بزرگ و انقلابی باز هم به انحراف کشيده می شود. برای جلوگيری از اين انحراف که باعث اش سياست های بورژوازی است، بايد به جای رهبری، يک مرکزيت شورائی که در آن اعضا همه با هم برابر و دارای توانائی های نسبتاً هم سطح در بخش هدايت عمليات اجرائی بوده و از طرف کل اعضاء به يک نسبت مورد اعتماد باشند.

از اين رو حزب پيشرو کارگری انقلابی بايد در مورد چند مسأله کاملاً روشن باشد:

1- از ابزار پست برای اهداف حزب استفاده نشود. يعنی اهداف توجيه کننده ابزاری که برای مبارزه به کار می رود نباشد. کسانی که به ايدئولوژی هيئت حاکم [فرهنگ بورژوائی] آلوده اند، از ابزار پست [دروغ، تهمت، افترا، تهديد، سفسطه و شانتاژ] برای اهدافشان استفاده می کنند و با اين عمل خود، بهترين تشکيلات را هم با هر اسمی (حزب، سازمان، گرايش و...) بيش تر از حد يک تشکيلات استالينيستی نمی توانند رشد دهند. و در نهايت عملاً به جبهه ی سرمايه خواهند پيوست. بدون سالم بودن رهبری، مبارزه به طور حتم به انحراف کشيده و در نهايت مثل تمام رهبری های سانتريستی به جنبش کارگری خيانت خواهد کرد. با روی به انحطاط نهادن چنين تشکيلاتی، اعضای عادی آن نيز رو به انفعال رفته و از جامعه ی کارگری به دور می افتند.

2- مسأله ی مهم ديگر، شناخت در مورد وجود بوروکراسی در سيستم سرمايه داری، جنبش کارگری و درون احزاب (سازمان ها، گرايش ها، و...) بوده و سپس اعتقاد به، نياز به مبارزه عليه آن است. اعتقاد به مبارزه با بوروکراسی را از ابتدا و قبل از ساختن «هسته ها» و «حزب پيشرو» بايد ايجاد نمود. با وجود اين که مبارزه با بوروکراسی خيلی دشوارتر از مبارزه با خود نظام سرمايه داری است. زيرا در مبارزه با بوروکراسی نه تنها  با بورژوازی روبرو هستی بلکه با بخش بزرگی از طبقه ی کارگر هم بايد برخورد کنی. بوروکراسی کارگری را اکثرا در تشکلات صنفی در ميان کارگران و رهبران سنديکاها و اتحاديه های کارگری می توان به روشنی ملاحظه کرد. به همين ترتيب رهبری و اکثر اعضای احزاب، سازمان ها و گرايشات به اصطلاح کارگری/سوسياليستی/کمونيستی که عموماً آلوده به فرهنگ خرده بورژوائی شديدی هستند، نيز درون روابط بوروکراتيک خفقان آوری محصور می باشند.

در نتيجه رهبری يک تشکيلات کارگری و يا حزبی به دليل منافع فردی و کيش شخصيت و اعضای رده ی پايين اغلب به علت اطمينان به رهبری و در عين حال ناآشنا بودن با مفهوم بوروکراسی در عمل به معضل بوروکراسی درون تشکيلات خود بهاء نداده و اغلب با تحليلی کلاسيک از بوروکراسی مبارزه ی آن را به دوران بعد از پيروزی انقلاب سوسياليستی درون حزب کمونيست و بعضی ها به دوران سوسياليزم موکول می کنند و معتقدند که درون يک تشکيلات کوچک و غيرحزبی بوروکراسی وجود نداشته و اگر هم وجود داشته باشد برای جلوگيری از آن  کار خاصی نمی توان  کرد.

اين نوع تحليل از بوروکراسی ريشه در فرهنگ خرده بورژوائی و سازشکار اتحاديه ها و سنديکاهای صنفی دارد که در واقع کل طبقه ی کارگر را دربر دارد و هدف اش کنار آمدن، چانه زدن و امتياز گرفتن از بورژوازی است. رهبران احزاب چپ اما برای کسب و حفظ مقام و موقعيت سياسی و اجتماعی خود است که مفهوم بوروکراسی را مخدوش می نمايند و راه حل آن را به آينده ای دور دست موکول می کنند.

هسته های مخفی حزب پيشرو کارگری انقلابی از طرف ديگر نمی تواند به مسأله ی بوروکراسی به اين گونه فرصت طلبانه برخورد کند، زيرا بوروکراسی جامعه ی سرمايه داری است و اگر از ابتدا با آن محکم برخورد نشود ماهيت اين هسته ها را آلوده کرده و توان انقلابی حزب پيشرو کارگری انقلابی را تحليل می برد. بحث در مورد معنا و مفهوم عينی بوروکراسی را بايد درون اين هسته ها باز شده و برای همه اعضا ماهيت و تأثير آن روشن باشد، تا همه ی اعضا بتوانند يکديگر را در عمل کنترل کرده و آگاهانه با اخلاق و اعمال بوروکراتيک يکديگر برخورد کنند. زيرا آن روی سکه سانتراليزم دموکراتيک، سانتراليزم بوروکراتيک می باشد. سانتراليزم دموکراتيک مبارزه را به سوی انقلاب سوسياليستی به پيش می برد و سانتراليزم بوروکراتيک اين مبارزه را به انحرافات استالينيستی می کشاند.

با آگاهی به اين که بوروکراسی در جامعه و فرهنگ بورژوائی عامل سرکوب طبقاتی است، ضرورت مبارزه ی با آن درون يک تشکيلات انقلابی از اهميت ويژه ای برای سازماندهی و رسيدن به انقلاب سوسياليستی برخوردار است. اين که گفته می شود در دوران گذار به سوسياليزم، يعنی زمانی که نظام سرمايه داری برچيده شده، بوروکراسی به خودی خود از بين خواهد رفت نيز بنا به تجربه انقلاب اکتبر، خوش خيالی بيش نيست. وجود فرهنگ خرده بورژوای بوروکراتيک درون تشکيلات انقلابی روسيه بعد از لنين نه تنها آن حزب را نابود ساخت بلکه نهايتاً کل انقلاب را نيز به ابتذال و انحطاط کشيد.

در تشکلات انقلابی که سانتراليزم دموکراتيک حاکم است هيچ کس نمی تواند خود را برتر از ديگران دانسته و از آن ها استفاده ی ابزاری نمايد.

در يک تشکل انقلابی کارگری شايد نتوان بوروکراسی را کامل از بين برد ولی بايد با آن به مبارزه برخواست و تا حد امکان آن را تحت کنترل درآورد.

 

پيش به سوی ساختن هسته های مخفی حزب پيشرو کارگری انقلابی

پيش به سوی افشای ايدئولوژی هيئت حاکم [فرهنگ بورژوائی]

پيش به سوی مبارزه عليه بوروکراسی و دفاع از دموکراسی کارگری

 

ياشار آذری